رفته بودیم خونه داییشون ..این عکسارو مرجان ازت گرفت...
دخملی مریض شده ...سرماخورده ....
بــهتـرـینـم .... هـــــــــــــــمـه عمـــــــــرمـنـــــــــــــی
این فندقی ..آخر شبم ولکن فضولیاش نیس ...آخه من ودیونه کردی بیا پایین....
مامان جان بی خود زور نزن ما از قلمرو خود بیرون نمی آییم دالی.... آرمیتا نانازی ....تازگیا طلا میگه ....ت تی تی :ترسیدی عزیزم....................... ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
0:35
کافی شاپ رفتن عسلی ...
امشب به مناسبتی رفتیم کافی شاپ یه جشن کوچلو،عسل خانوم تا نشستیم همش به میزای دیگه نگاه می کرد که در حال خوردن بودن می گفت میخوام ،بهش گفتیم الان میارن ...دیگه عین طوطی همش نگاه به میز روبرو میکرد ومی گفت الان میارن...من وبابایی محمدم میخندیدیم .وقتی سفارشامونم آوردن آخه چون جلو وروچک نزاشتن بازم امیدوارانه می گفت الان میارن ... گل نازم .. بهار ما... ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
22:42
این عکسای خونه مادرجونشون ...عمه اکرم اینا اومده بودن جمعه هفته پیش...9آذر92
وروجک درحال شیگونی اصلا وانمیستاد عکس بگیرم... واسه خودش شعر میخونه ودس میزنه.. قربونت برم خودتت از پله ها میری پایین.... ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
22:33
....پنج شنبه8آذر بوداومدیم دنبال بابایی ..منتظر بابایی بودیم که از اداره بیاد...
کار عسلی این شده که میره تو کمدش میشینه.....
فضای خانه ما با تو گرم است...
تقدیم به دخترم آرمیتا... زندگی ما بافرشته آسمونی که خدا به من وبابا محمد هدیه داد پری کوچلویی که دو عید 91 از آسمونا خدا برا ما فرستاد زیبا وزیباتر شد.... تواولین بار که خندیدی چه شیرین بود وچه وصف ناشدنی ... اولین بار که دستانت دستانم را گرفت .... اولین خنده صدا دارت ... واولین کلمه ای که برزبان آوردی... عزیزم توهمه زندگی ما شدی وبه وسعت آسمانها نور آوردی برایت آرزوهایی سپید دارم .. ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
11:51