ـآرمیتــاـآرمیتــا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

ـآرمی ـــتـا ے عشــق ِ مـ♥ـآ

کافی شاپ رفتن عسلی ...

امشب به مناسبتی رفتیم کافی شاپ یه جشن کوچلو،عسل خانوم تا نشستیم همش به میزای دیگه نگاه می کرد که در حال خوردن بودن می گفت میخوام ،بهش گفتیم الان میارن ...دیگه عین طوطی همش نگاه به میز روبرو میکرد ومی گفت الان میارن...من وبابایی محمدم میخندیدیم .وقتی سفارشامونم آوردن آخه چون جلو وروچک نزاشتن بازم امیدوارانه می گفت الان میارن ...   گل نازم ..  بهار ما...   ...
16 آذر 1392

فضای خانه ما با تو گرم است...

  تقدیم به دخترم آرمیتا... زندگی ما بافرشته آسمونی که خدا به من وبابا محمد هدیه داد پری کوچلویی که دو عید 91 از آسمونا خدا برا ما فرستاد زیبا وزیباتر شد.... تواولین بار که خندیدی  چه شیرین بود وچه وصف ناشدنی ... اولین بار که دستانت دستانم را گرفت .... اولین خنده صدا دارت ... واولین کلمه ای که برزبان آوردی... عزیزم توهمه زندگی ما شدی وبه وسعت آسمانها نور آوردی برایت آرزوهایی سپید دارم ..     ...
12 آذر 1392